جدول جو
جدول جو

معنی الله قلی - جستجوی لغت در جدول جو

الله قلی
(اَلْ لاه قُ)
دهی است از دهستان هلیلان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. در 27 هزارگزی جنوب خاوری هرسم و 3 هزارگزی کهره. دشت و معتدل است. سکنۀ آن 215 تن شیعه هستند که به لکی و کردی و کمی فارسی سخن میگویند. آب آن از رود خانه پشت تنگ و محصول آن غلات، لوبیا و لبنیات، و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
الله قلی
(اَلْ لاه قُ)
سی امین از خانان ازبک خیوه (1241- 1258 هجری قمری). (از معجم الانساب) ، سپید مایل به تیرگی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- حمار اقمر، خر سفید مایل به تیرگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- سحاب اقمر، ابر سپید مایل به تیرگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
، وجه اقمر، روی همچون ماه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، لیل اقمر، شب مهتابی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَلْ لاه خَ)
ده کوچکی است از دهستان میان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری در 20 هزارگزی شمال خاوری ساری. سکنۀ آن 30 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه)
دهی است بخش پشت آب شهرستان زابل، در 6 هزارگزی جنوب خاوری بنجار، و 13 هزارگزی شوسۀ زاهدان به زابل، جلگه و گرم معتدل است. سکنۀ آن 158 تن هستند که مذهب تشیع دارند و بفارسی و بلوچی سخن میگویند. آب آن از رود هیرمند، و محصول آن غلات، و شغل مردم زراعت است، وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، نگاهدارندۀ حدّ هر چیز، فرهنگ ور. بافرهنگ. (مهذب الاسماء). فرهنگی. دانشمند. هنرمند. خداوند ادب. ادب دارنده. دانای علوم ادب. سخن دان: این بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارت در طبع وی مؤکد شده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 175).
آنکو عمید رفت ز خانه
آنکو ادیب رفت بمکتب.
مسعودسعد.
ملاحظۀ ادب بسیار کردی که مردی سخت فاضل و ادیب بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 683). بوبکر هم فاضل و ادیب و نیکو خط و مدتی بدیوان ما بماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 274). بومنصور فاضل و ادیب و نیکو خط بود. (تاریخ بیهقی ص 274). آهسته و ادیب و فاضل و معاملت دان بود. (تاریخ بیهقی ص 382) ، آموزندۀ ادب. فرهنگ آموز. ادب آموز. (نصاب) : تا چنان شد که ادیب خویش راکه ویرا بسالمی گفتندی امیرمسعود گفت... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 106).
گر شود بیمار دشمن با طبیب
ور کند کودک عداوت با ادیب.
مولوی.
، دبیر، رسم دان:
جرعه بر خاک همی ریزیم از جام شراب
جرعه بر خاک همی ریزند مردان ادیب.
منوچهری.
ج، ادباء.
- ادیب شدن، ادابه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(لَ لِ مَ)
دهی از دهستان برگشلو حومه شهرستان ارومیه، واقع در 8هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 2500گزی شمال شوسۀ گلمانخانه ارومیه. جلگه، معتدل و مالاریائی و دارای 440 تن سکنه. آب آن از شهرچای. محصول آنجا غلات، حبوبات، توتون، انگور و چغندر. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جوراب بافی و راه آن ارابه رو است و تابستان اتومبیل توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه قُ)
حاکم کرمانشاه در عهد ’زندیه’. رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 285 و 359 شود، گرد آوردن کژدم خود را و تابیدن دم را، سخت ناخوش شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ یِ اَلْ لاه قُ)
دهی است جزء دهستان بهنام وسط بخش ورامین شهرستان تهران که در 2 هزارگزی شمال مرکز بخش بر کنار راه آهن واقع است. ناحیه ای است سردسیر با 60تن سکنه و آب آن از قنات تأمین میشود. محصول عمده آن غلات و صیفی و چغندر قند و شغل مردمش زراعت و راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خَ دِ اَ ل لاه قُ)
دهی است از بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، واقع در 17 هزارگزی جنوب باختر فلاورجان. متصل بشوسۀ مبارک آباد آب آن اززاینده رود است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ اُ لَ)
ده کوچکی است از دهستان قنقری بالا (علیا) بخش بوانات و سرچمان شهرستان آباده، واقع در 61 هزارگزی باختر سوریان و یک هزارگزی شوسۀ اصفهان به شیراز. سکنۀ آن 22 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
لولو، موجود خیالی
فرهنگ گویش مازندرانی
نیشکر محلی
فرهنگ گویش مازندرانی